https://t.me/Rastakhiznewsbase
- پنجشنبه ۶ مهر ۰۲
یک کلاس مانده است و آن آخرین نگاه خداوند است.
جنگ افکار است؛
فرتوتْ فکری دارم آماده عزم؛
اگر برود خانه را به دشمن می دهد
و اگر بماند هم خانه را به دشمن می دهد،
این شاه توت طبع سرد دارد و بلوغی نارس؛
کوکبه ی زمان را ناسیه در کمین است
و شیطان جن بازیگوشش در آستین،
این ترهات تو به فتح نمی رسند
مویزه ی هفت خوان، پسری بی ختنه است
در ازدواج فکر من با فکر تو شاخ غول هیچ کاره است
کابین زن پتیاره را فروختند، هفت قران
اختران این آبادی با آن آبادی، مرغی قمار می کنند
این جنگ به نفع هیچکس نیست
وقتی خروس صدای مرغ بدهد و به این کرشمه بنازد، دانایی ما زیر سؤال می رود
بیرق ها را بالا می برند،
آماده ی جنگ باش!
نفرات من قیام می کنند و به مصاف تقدیر می روند
در وجبی بیضی شکل،
خواب نطفه ی حرام بی تابش می کند
این شعبده، تحفه ی کیست؟
دارایی ها را جمع می کنند
منوال این قوم کج است و کج می رود
نفرات من از جنگ برمی گردند
و بر شعور فاتحان جنگ فاتحه می خوانند
این عاقبت کدام قراداد ننگین است؟
دست هایم رو به آسمان می روند و از خدا مدد می جویم:
خدایا من بدون هیچ فکری به هیچ انسانی به توحید تو می نگرم در این روزهای پریشان مددکارم باش
اوضاع نامیمون روضه نمیخواهد
فاجعه رخ داده است
زلزله پانزده ریشتری
همه چیز نابود شد
همه چیز
اندازه ی کفن خیلی مهم است
بالا و پایین جهان یک گور نیم در نیم است
فیلم نیمه می بیند جناب رئیس جمهور
تاریخ مصرفت رو به زوال است
ولی دیوار کج تا ثریا می رود کج
عیب از تو نبود از اصول کج بود
من ماشین تقطیرم
گاهی میان تو و دیگران فرق می گذارم
ولی ریشه ام با تو یکی است
در این فرآیند، من آسمانی می شوم و دوباره می بارم
قطرات نا امیدی بر دل سیاه زمین،
حاصل هشت سال خاطرات ریاست جمهوری؛
ای جماعت پریشان که خواب بهشت را می بینید
من تبختر می کنم در جنونتان:
این جنون مایه ی آبروریزی است.
بازار آدم فروشی داغ داغ است
تبت یدا ابی لهب
تباه شد سرمایه ی آدمی
من کسلم
دوست دارم لبانت را ببوسم
ولی کو لب
از آزاد کردن نفست در هوای آزاد بترس
کلنگ به دست گورکن
بکن!
آرزوهای چهل سال با توست
بندگان قدرت را با من خاکی چکار
دچار شده ام؛
دچار تو ای یک من ریش
خاکم را به توبره کشیده ام
و در یک اتاق گرم خواب بهشت را می بینم
اصلم را فروخته ام
فروخته ام به فاحشه ای که سال هاست خواب انسانیت می بیند
ای هرزه نگاران مجلس زلیخا!
کارد را بیشتر در جگرم فرو کنید
من حمزه ساز دیگران نیستم
جگرم را بدرید
نوش جانتان
نوش جانتان
بالا دست زیاد است
زیر دست فقط خودکار است
خط می کشم
آه می کشم:
دوران کولرهای گازی و یخچال های بادی زیاد چنگی به دل نمی زند؛
کمانت را بکش سینه ی من آماده است
خداوند تیر بلا نمی بارد
بلا را کسانی می بارانند که شیهه ی اسب لگام گسیخته شان راحت طلبی است
مرگ بر حاکمان تزویر
درود بر ابو تراب امیر
که عدالت نام شد به روز غدیر
آب می نوشم از دست آن پیر
الموسوی بود و معرفتش عالم گیر:
ضرب می کنم و در ضربان حماقتت کوک می کنم بی عدالتی اصلاحاتت را
این دولت کلید فاجعه ی تمام تاریخ حکومت ها است
روحانی کبیر می فرمایند:
حکومت کلید ارباب حکومت ها است
تاریخ چوپان دروغگو هم بهترین تاریخ است؛
من کارم از صلوات گذشته است
تیر غیب می زنندم هر دم
و می گویند خوزستانی مرد خدا است
ای ماهیگیر دریای معرفت
که ولایتت مدام است
کمی از صیدت را به ما بده
من قول می دهم
که ماهی ات را با پیاز بخورم.
این روزها کمی هندی
کمی روحانی
علی برکت الله
بگذریم:
سالی که نکوست از بهارش پیداست
همه مردند
مرغ سر به فلک کشید
من چشمم به مرغ انتخابات است
می گویند، تخم مرغش خوردن دارد.
مبتلا شدم
به ویروسی به نام روحانی
من عاشقتم روحانی جان
چون معیشتی دادی
وام هم می دهی با بهره ی صفر درصد
عزیزم تو بانکداری اسلامی را با کلنگ برجامی ات باب کردی
خیلی می خواهمت
خیلی
اگر عشق را زندگی کنی
آن وقت می توانی به کسی که دوست داری بگویی:
عزیزم دوستت دارم.
دوست داشتن اکتسابی نیست
هر کس ذات خوبی داشته باشد می تواند عاشق شود
ولی متاسفانه کسانی که ذاتشان خوب است خیلی کم اند.
می گفت ما بدبخت ها
همیشه بدیختیم
حق هم داشت بنده ی خدا
سالی یک بار بوی گوشت به مشامش می خورد
خود گوشت بماند کجا خورده می شد؛
گوشت را بسپار به من:
آنقدر الاغ کشتند، کمیاب شد، نایاب شد، بدون الاغ ماندیم
حرف، حرف یک بام و دو هوا است
یعنی باید عرعرت گیرا باشد تا داخل آدم حسابت کنند
این سوره ها و آیاتی که در مجلس سنا تصویب می کنند
به درد عمه ی نداشته شان می خورد
گوشت می خورند، گوشت با من است
حرف های ما همه اش خاک بر سریست
دقیقا یک فیلم مبتذل در اکران سرتاسریست
پدرت زنده است، مادرت زنده است، سهام عدالتت چند است؟
گوشت می خورند، گوشت با من است
تومار غزل های عاشقانه ات تا سازمان ملل رسید
به چشم دیدم روسیه و چین و رایس هم کمی خندید
بخند ای دردانه ی عالم به حال من
که از سر صدقه سری جنابتان
تورم رقصید؛
گوشت می خورند، گوشت با من است؟
در زندگی باید از سه فرد ترسید
اوّل، زن
دوم، زن
سوم، زن
و در مجموع، باید از مرد ترسید.
سلام
سلام
گاهی میان حرف های بیشمارم فراموشت می کنم؛
بی حالم
این احوال ناخوش است
عزیزم کمی لبت را قرض می دهی؟!
دست خودم نیست
دلم گرسنه است
گرسنه.
پریسا، نگین، بهار، زینب، کریمه
و
ناهید، مه لقا، آرزو ، ساجده، شریفه
این دو گروه مدرسه برای مسابقات کشوری بودند
باید با نود و هشت گروه دیگر رقابت می کردند
اما، روز مسابقات کریمه با یک ماشین تصادف کرد و پایش شکست و مسابقات را از دست داد
جایگزین کریمه، دختری به نام مونا بود که باعث پیروزی گروهش در مسابقات شد
بگذریم، اصل مطلب یادمان نرود؛
عزیزم
هر چند نیستی ولی دوستت دارم.
«کارش شده بود حرف بَری»
حرف های پدرش را به مادرش
و مادرش را به پدرش می بُرد
گُلاب خانوم و منصور خان دعوا کرده بودند
و چند روزی می شد که قهر بودند
- البته من ابله ام چون دعواشان را باور کرده بودم-
این وسط زهره، بیچاره شده بود
هی حرف می بُرد هی حرف میاورد
سهیل هم لم داده بود
و داشت به ریشِ پدر و مادرش می خندید.
بی شک تو از باد بهتری و از بهشت کمتری؛
من بادبهشتِ تواَم ای دوست؛
سالیانِ سال است
که در پناهِ تو زندگی می کنم
نامه نگارم، چند خط ناقابل تقدیم می کنم،
باشد که مقبول حضرتِ جنابتان اُفتد؛
بسم الله الرحمن الرحیم
""" اوست سزاوارِ هر ستایش؛
من بنده ی اویم
آنکه آفرید بی منّت
و آنکه خرید بی ذلّت
از دون مایه همان تَرواد که در اوست
و از خرده نانِ حق همان خیزد که از اوست؛
من به خودی خود، خوشحالم، هر چند مریض اَحوالم
سرم درد می کند، چشمانم کم سو می شوند
و به حضرتت درود می فرستم:
روحانی جان! """
""" ای مستانه ی دلفریبم!
به خواب سی سالگی ام بیا!
من، تو را گم کرده ام
ای وای من، تو را فراموش کرده ام! """
""" در این شهرِ بی تپش، آنچه می تپد خونی است بدون عشق؛
رنگ ها باخت، دل ها مُرد
و من تو را چشم به راهم در خوابِ مرگ؛ """
""" من، تو را دوست دارم ای فرزندِ نافرجامِ زندگی!
و چه ها با تو خواهم گفت، و چه ها با تو خواهم گریست و چه ها سفرها با تو خواهم کرد؛ """
من بیدارم ای مرگ، ای مستانه ی شیرینم! """
بی حرف پیش؛
باید کُشت؛
خروسِ همسایه گاوچران است
مرغِ خانه، خروس خوان به جنگ دیو می رود؛
جنگ ها دو نوع اند:
جنگِ اول، جنگ داد است
جنگِ دوم، جنگِ بیداد است؛
دادی می خواهد و بیدادی به سکوت فرا می خواند؛
در این حیرانی من کله و پاچه بار گذاشته ام.
من نمی ترسم،
فقط گاهی از ترسِ آقای دولت چیزی نمی گویم؛
من مصلحت طلبم ولی در عمل اصولی؛
""" اگر ملّت، جناب اُلاغ را متصدّی اقتصاد گذاشته بودند، وضع بَه از این می بود؛ """
""" عارضم خدمت آقایان، آمریکا خواستگاه موعود است،
هر از چند گاهی برای تجدید بیعت، می روند آمریکا و می آیند
و می گویند:
در مذاکراتی که با آقای ترامپ داشتیم قرار بر این شد که حضرت بقیة الله از لس آنجلس ظهور کند و به دادِ مستضعفان جهان برسد. """
برای حرف های قُلنبه، باسنِ طرف مهم نیست
باید وجناتِ خوبی داشت
از عاشقی گفتن، تکرار مکرّرات است؛
دوستت دارم زیاد می گویند، ولی آنکه صادق باشد کم است؛
من هویج می خورم و نگاه تیز می کنم:
""" از گله داری به مرتعِ دوست نمی توان رسید؛
این روزها با سگ و گربه جمله می سازم و به حالِ میگ میگ می خندم؛
از گجرات و تگزاس نمی توان فرهنگ استخراج کرد؛
من دست سازِ وطنی را ترجیح می دهم، شگنولی زیاد باب طبع نیست؛
چای خورم مَلس است؛
از خدا سؤال می کنم من چقدر می ارزم؟
شیطان می گوید، به اندازه ی یک گناه
خداوندا ما را از شیاطینِ جن و اِنس محفوظ بدار!
گدای کوچه های شک می گوید:
کدام شیطان؟ کدام خدا؟
صفحاتِ زندگی تیره و تار شد، من خرگوش می شوم؛
خرِ شما نه، من خرِ گوش می شوم؛
امان از شیپورِ بی وقت و زنِ بی حجاب؛
کافورِ صلواتی را فروختند، مثقالی یک میلیارد،
تار و پودِ این قوم فراموشی است. """
عزیزم خجالت می کشم!
« روزی روزگاری من خرِ تو بودم »
من پالانم را گم کرده ام؛
طویله هم جای بدی نبود؛
یادش به خیر، مَش حسن!
یادش به خیر، قُدسی خانوم!
اینجا گندم ها زود به فروش می رسند
آری،
گندم ها زود به فروش می رسند.
مدرسه باز بود و من منتظرش؛
دختر خوبی بود
از آن دخترایی که می توان روی اسمش قسم خورد
و او را با نام مقدس یاد کرد؛
دختر مقدس، میانه ی خوبی با عاشقی نداشت
معتقد بود، مرد فقط برای شهوت به زن نزدیک می شود
حق هم داشت، در این زمانه کو مرد؟
سعید این حرف ها را به خواهرش می گفت
و من از زبان مدیر مدرسه این حرف ها را شنیدم که می گفت:
بهار دیگر بهار نیست
زمستان است
زمستان است.
کمی مدارا می کنم
روزی بود که دوست داشتم با تو در کوچه ی عشق پیاده روی کنم
و با تو کارهای بکنم که مردم عادی بگویند:
این دو دیوانه اند؛
روزهایم سپری شدند
و من اکنون در مرز جنون به یاد تو افتاده ام
و خاطرات هفتاد و دو روز را مرور می کنم:
ای عشق فراموشکارم
هر شب بیادت خونبارم
چشمانم کور شده اند و نگاهم مات جاده است
آن روز که تو را به جنگ سرنوشت فرستادم
فکر نمی کردم که هیچ وقت بر نمی گردی!
ای عشق شیرینم تو را مزه مزه می کنم با طلوع حماسی خورشید
من پیر شده ام
و سنگینی می کند آخرین بوسه که بر پیشانی ات زده ام
داغ هجران، داغ وداع
آی
دلم گرفت
ناله ام به آسمان می رسد
ناله ام به آسمان می رسد.
مرگ را ببین که چقدر خوب است
میان گاه های بسیارم مکث می کنم؛
از تو خجالت می کشم
عزیزم از تو
آن روز که تو را دیدم،
در بازار کج راه می رفتی و به این و آن شماره می دادی
و چقدر خوب دیدم عزرائیل می خندید
بین صفر تا آخر شماره ات؛
عزیزم مرا به خاطر بیاور وقتی سیگارت را روشن کردی و گفتی:
همه ی مردها مثل هم اند
و پکی دیگر و پکی دیگر و در آخر گفتی:
چه غلطی کردم به روحانی رأی دادم
غلط را تو نکردی من غلط هایم را بر پیشانی ام نوشته ام:
غلط اول: امید داشتم کلید، فتح خیبر کند
- ولی ایمان ابوتراب کجا و ایمان این مبلغین دروغ کجا -
غلط دوم: امید داشتم سفره ها کوچک نشود
- ولی سفره ی مستضعفان خورده شد از بی پولی -
غلط ها بسیارند، من را با غلط ها دیگر کاری نیست؛
از عاشقی می گویم و رقصم را با قلم ادامه می دهم:
ای محبوب تو را در گذر زمان دیده ام
که خاکستر نشین غیری
بی طواف کعبه نمی توان حاجی شد
و بی رجم شیطان نمی توان بیرق ایمان برافراشت
سیاست کار هر کس نیست
سیاست را امامی باید تا عدالت را سر سفره ی مردم بیاورد
منشور اگر منشور است
حکم من چگونه است؟
خشت اگر، دل اگر
حکم را خدا می نویسد
عزیزم کمی نگاهم کن
که من بارها بارکدت را روی اجناس دیده ام
دیروز وام شش میلیون، امروز صد میلیون
بهره ها کجاست، خدا کجاست؟
قلقلکم که بدهی پیدایت می کنم
نحس است، نحس است
این نطفه ی حرام نحس است
بار کج به منزل نمی رسد
یادش به خیر متهم گریخت، متهم گریخت.
این دار و دسته به نیویورک نمی رود
خیلی وقت پیش راهشان جدا افتاد
بله
عازم تلاویو شده اند
خروس خوان،
سرود تولد:
خیانت بود و برجام
در این ناله های عاشقی، توجه ام به خدا است؛
حاصل مذاکره:
عشق بازی مردانه در رحم نابارور زن؛
ختم کلام باید تلاوت قرآن می بود
در
نجواهای پشت درهای بسته
ولی حیف،
شیطان رنگش، رنگین کمان بود؛
اقلیم دیابت را با قند طاق زدن، کشتار روز است
من جریده ی عاشقی را بارها خوانده ام:
اسم دختر:
کاترین
اسم پسر:
حسن
این میمون است
که تو بر درخت معرفت پریده باشی
و من بر درختان جنگل های قاره سیاه، موز بخورم
بعد چند سال دوندگی، رسیدیم
جوجه ها کشته، ناموس مرده
پیرمردها هم دیگر پیرمرد نبودند
شاخ غول نشکستنی است
چون ما می ترسیم
ما بدون قرآن به جنگ غول می رویم
غول استکبار مگر غول است؟
ای امام خوبان، آبروی هزار و چهارصد سال با تو است
دلم تنگ است
تنگ امامی که ظهور می کند و با قرآن به جنگ استکبار می رود.
ناگهان به غزل گفتن، می افتی
و آرزوهای بسیارت را در چند بیت خلاصه می کنی
ای کاش عاشقش نمی شدم...
ای کاش آنجا نرفته بودم...
ای کاش ندیده بودمش...
ای کاش با او مسافر غربت نمی شدم...
ای کاش مرده بودم و او را اینچنین بی وفا نمی دیدم؛
***
خارج از قاعده است
که با منافق عقد اخوت ببندم
و برادری ام را در فرنگ کتمان کنم
این صلاح به نفع ناخدا نیست
اگر عزلت نشین بادیه ای نفاقم چه باک
من خاطرات عدلم را به چاه می گویم
که او برادر خونی من است؛
آندم که خورشید را کشتند و قرآن را سر بربدند
طایفه ای به حکم خدا و قومی به بیداد گرویدند
این جنایات آدابش به بی راهه رفتن است
آری
بی راهه.
اوضاع عجیب ناموزون و نامبارک است
ناف دختر مشخص
گیس زن کوتاه
پاچه ی مرد خانه بلند
این روزها مردها از زن ها با حجاب ترند
سیاست دولت هم همجنسگرایی محض است
یعنی همه را دوست دارد، راضی کند
این یعنی سیاست نفاق و تزویر
بگذریم، حرف عشق بزنیم که سر راست تر است
آنقدر اوضاع عجیب ناموزون و نامبارک است
که عشق گم شد در بی ناموسی این قوم
باز دلمان خوش بود
که یک قاسم سلیمانی بود
آری بود.
پول تو جیبی ات با من!
شعار دولت اصلاحاته
این دولت همه رو اصلاح کرد، حتی خودش رو
ریشو اصلاح می کنه
مو رو اصلاح می کنه
حتی اون جاها رو هم اصلاح می کنه
این دولت کارش اصلاحه
این دولت خیلی خوبه
خیلی خوب!
تارک الصلوة که باشی همه را به چشم خواهری بی ناموس می کنی؛
ارباب دون پایه مقدراتش خاک است؛
اگر هویج را با بستنی طاق زدند، حکمش خشت است؛
بالین این خاکی جواهری در قصر بود
که روز و شمارش جومونگ بود؛
در خاطرات جنگ نامی از سردار نیست؛
سردار ما، آقای روحانی است
اگر به تصحیح است، بهتر است بگویم:
سردار کروناکیست؟
آقای روحانی است
بله آقای روحانی.
نان گران شده است؛
برای بدست آوردن نان، فاحشگی صد چندان می شود؛
اثبات شد:
در طول تاریخ، هیچ دولتی به فکر مردم نبوده و نیست؛
چقدر مردم یک کشور باید بدبخت باشند
که فقط پادوی نان هستند؛
این حضرات نان را گران کردند
به تبع آن جنس هم گران می شود
و در آخر مردم بدبخت می شوند؛
به به چه جهش تولید ی بشود از صدقه سری دوستان
بشکن بشکن!!
چی رو بشکنم؟
کمر مردم را
بله کمر مردم را،
بنام آنکه ما را دوست دارد؛
سؤال می کنم،
چرا از بسته های حمایتی فیلم می گیرند؟
چرا در بوق و کرنا می دمند که ما برنج دادیم؟
مگر امام علی(ع) به صورت ناشناس و شبانه کمک نمی کرد؟
همه کار ما شده ریا؛
بنام خود شروع می کنیم
و با نام شیطان تمام می کنیم