«کارش شده بود حرف بَری»
حرف های پدرش را به مادرش
و مادرش را به پدرش می بُرد
گُلاب خانوم و منصور خان دعوا کرده بودند
و چند روزی می شد که قهر بودند
- البته من ابله ام چون دعواشان را باور کرده بودم-
این وسط زهره، بیچاره شده بود
هی حرف می بُرد هی حرف میاورد
سهیل هم لم داده بود
و داشت به ریشِ پدر و مادرش می خندید.
- يكشنبه ۱۲ مرداد ۹۹