ناگهان به غزل گفتن، می افتی
و آرزوهای بسیارت را در چند بیت خلاصه می کنی
ای کاش عاشقش نمی شدم...
ای کاش آنجا نرفته بودم...
ای کاش ندیده بودمش...
ای کاش با او مسافر غربت نمی شدم...
ای کاش مرده بودم و او را اینچنین بی وفا نمی دیدم؛
***
خارج از قاعده است
که با منافق عقد اخوت ببندم
و برادری ام را در فرنگ کتمان کنم
این صلاح به نفع ناخدا نیست
اگر عزلت نشین بادیه ای نفاقم چه باک
من خاطرات عدلم را به چاه می گویم
که او برادر خونی من است؛
آندم که خورشید را کشتند و قرآن را سر بربدند
طایفه ای به حکم خدا و قومی به بیداد گرویدند
این جنایات آدابش به بی راهه رفتن است
آری
بی راهه.
- دوشنبه ۶ مرداد ۹۹