کلاس آخر

یک کلاس مانده است و آن آخرین نگاه خداوند است.

عروسی

شنا بلد نیستم

ولی فکر کنم اندکی به دردم بخورد

ای کاش، وقت اجازه بدهد گازت بگیرم!

لوله ها خراب شد؛

طرف رفته بود حمام زنانه

- تصدّقِ سرت بشوم

انگار هنوز خاک بر سری می کنی

بین دعوای این و آن داوری می کنی -

تشتّت آراء آفتِ یک انقلاب است

خاورها اجتماع دور هستند

من که سراغ هواپیما را نگرفتم

در به دری تمام است

یک قوم هر چقدر هم بمیرد باز زنده می شود

علف باید به دهن بُزی شیرین بیاید

این سردابه های نرم و لطیف

خواهی نخواهی هم رنگِ جماعت هستند

دارم از دیوانگی جدا می شوم

مایه ی افتخار اینجانب است که خدا را بخرم

رهن یا اجاره مسئله این نیست

معامله گر از زیان به سود می رسد

"""همه رفتند فاتحه خوانی من به عروسی دعوت شدم."""

زندگی چیست؟

با خط خوانا ننوشته بود

اسمش را نتوانستم بخوانم

متوجه نشدم

مردانه بود یا زنانه

فرقی هم نمی کرد

من دنبال سود و زیان نبودم

هر چه می دوختند، می پوشیدم

صبح شد،

خورشید ناشتا آمد

پنجره را بستم

پنجره ها را بستم

امروز پنج شنبه است

مرده ها به یقین نزدیکند

و من پیشاپیش خیرات داده ام

زندگی چیست؟

مرده ای که با خط خوانا نمی نویسد.

وز وز

زمین سوراخ می گردد

خواستم بنویسم، می شود

ولی خواستم دورت بگردم

گردشِ من آسمانی است

لاله های گوشم وز وز می کند

فکر کنم، این روزها سقط می شوم

روزگار که گوشش بدهکار نیست

مرا سر می بُرد، مثل بقیه؛

عادت دارم، با تسبیحم ور بروم

بخواهم گناه کنم

آن را گوشه ای قایم می کنم

که راحت به گناهم برسم.

لب تو

عاشقانه ام نمی آید؛

لبِ تو، دیشب تمام عاشقانه هایم را چید.

محمّد(ص)

مبعوث که شد، مدّتی گذشت

معلوم شد، پیامبر اَخلاق است

پس آزاد کرد حجاز را از زشتی و پلیدی،

مردی به نامِ محمّد(ص).

دخترِ غصه

حاضری می خورد

این اواخر، برای فرار از غُصه هایش، به هر کس پا می داد

کارش از التماس گذشته بود

امروز، خاکسپاریش بود

پیرزنی داشت برایش نوحه می خواند:

"""دخترِ غُصه رفت از بینمون

سیلِ اَشک شُد چشمامون

خورشیدِ نگاش پَر کشید

عمرِ کوتاش چه زود سَر کشید"""

مردم هم،

الله اکبر

لا اله الا الله

می گفتند.

بالِ شکسته

گاهی خسته می شوم

نگاه به آسمان می کنم

آسمانِ ابری،

زیاد چنگی به دل نمی زند

می خواهم غزلخوان بسان...

امّا آهِ حسرت آید، گویدم:

"""با بالِ شکسته نتوان پرید"""

وای از این رنج که ما می کشیم

حوصله ام تَه کشیده است

گاه و بی گاه دلم می گیرد

می خواهم مردانه حرف بزنم

خسته ام ای آسمانِ!

نیست مردی که مرد باشد.


سال، طوفان، سنگ

نامفهوم می پرید، معنی کلمه ای که در ذهن داشتم

آیا مجله ای که می خواند بروز بود؟

فضولی نکردم، فقط روزمه ی همکارش خط خطی بود؛

من در تعجبِ اوّلم، مکث می کنم

و در زندگی نامه ی خداوند وارد نمی شوم، چون من، با هبوط بیگانه ام

هرگز درخواست ملاقات نمی کنم، چون من، به حضور نمی رسم

"""سال ها گذشت، طوفان آمد، سنگ ها جابجا شدند

و من نابهنگام، پیش نویس سخنرانی می نوشتم،"""

دلقک فکرم، صحنه ندیده، سخنران می شود

از همکارش پرسیدم، چه بنویسم؟

گفت: """پیرمردها را بکُشید و جوانان را زنده به گور کنید!"""

من فرمان عزل دادم و به توپخانه ی قیام ایست

روزِ میهمانی آمد و من خواندم:

"""درود بر فاتحانِ بزم بی نام!

آن خدایانِ افتخار!

برگزیدگان مبارک!"""

- محور اندیشه ام خاموش شد و پیکرِ الهه ی شهوت فرو ریخت -

خادمی دست بوس آمد، فرمود:

تقلّا نکن!

امشب یا من کافر می شوم یا تو.

 

دفتر آقای مدیر

       قبل از آنکه واردِ دفترِ آقای مدیر شود، حرف هایش را مرور کرده بود ولی چنان اضطرابی به جانش اُفتاده بود که یک آبروریزی تمام عیار در حال وقوع بود؛ هر آنچه تمرین کرده بود، از یادش رفته بود، در همین اَثنا، منشی، خانوم صولت وارد شد و به دادِ مجید که داشت گَندکاری می کرد، رسید؛ خانوم صولت بدون آنکه آقای مدیر متوجّه شود به مجید رساند که برود، من ترتیبِ رسمی شدنت را خواهم داد، مجید هم یک اجازه گرفت و بیرون رفت.

زنِ گدا

مرد عادت داشت خروس خوان بیدار باشد

شیپور می زد

معروف شده بود به شیپورچی،

کار دیگری هم داشت؛

بعد از بیدار کردن مردم، با پای پیاده به شهر می رفت،

از شهر با ماشین خودش را به کوه های اَطرافِ مرز می رساند

باقی مسیر را با الاغ می رفت

عصر که بر می گشت جنس هایش را به مسجد می فروخت؛

من مهمانِ گدای ده بودم

داستانِ شیپورچی را از زن گدا شنیدم.

کودکی

گاهی،

بینِ من و تو مردّد می شوم

و من همیشه خودم را ترجیح می دهم

چون،

اعتقاد دارم:

"""عشقِ حقیقی فقط یک قصه است که من آن را، سرِ بالشِ کودکی جا گذاشته ام."""

زندگی و مرگ

زندگی را می شناسم،

البته فکر می کنم که بشناسم؛

دیروز سلام کرد

همین که جوابش را دادم

مرگ را به دیدنم فرستاد.

اینا مهم نی

داشتم از خودم می گفتم؛

من بچه ی خوبی هستم

اهلِ نماز، روزه، حلال و حرام سرم می شود

همیشه نه، ولی مسجدی ام، به وقتش هم عاشورایی ام؛

گفت:

"""اینا مهم نی"""

بگو: خونه داری؟

ماشین داری؟

حساب بانکیت چقده؟

بعد پدرش گفت: ""پسر جون نماز و روزه و مسجد و عاشورا برات نون نمیشه؛""

گفتم: پس چکار کنم؟

گفت:

""اگه دخترمو میخای باید قید اینا رو بزنی""

- من هم مثل آقایان دینم را دادم و دختر را گرفتم، -

جام جهانی

کفشِ طلا را وزارت امورِ خارجه بُرد،

آنقدر گل به خودی زد که سازمان ملل تکریم کرد؛

شکست

شکست

شکست

این تیم به جام جهانی نمی رود.

هاری

پدر سگ ، سگ خوبی داشت؛

توله اش از فرنگ برگشته بود

گاز بگیرِ کار کُشته ای بود

اَنبری می گرفت،

من دَم خورَش بودم

این اواخر، هار شده بود.

جُرم

تنها می روم،

تنها مرا محاکمه می کنند؛

شاید خبر داشته باشند، تنها جُرمِ من، عشق است، عشق.

یک عمر

حاصل یه عمر دوندگی چه شد؟

هیچ

اسکندر خان داشت به زنش می گفت؛

دو سال پیش، همین روزها بود که خبر مرگ پسرشان را آوردند

همین یک پسر را داشتند،

تازه سربازی تمام کرده بود، با هزار اُمید و آرزو راهی ولایت می شد امّا...

بله، حاصلِ یک عمر دوندگی چه شد؟

هیچ

هیچ

هیچ

.

.

.

یک رأی

عزیزم کارت به کجا کشید؟

من کمی بیمارم

بیمارِ توام ای یک رأی من!

چراغ خاموش.

پاییز

من آن پاییزم که زمستانی سرد و سوزناک در انتظارم است.

محمد آقا

من می پَرم؛

عزیزم تو چترِ نجاتِ منی

دکمه ام را زده ام

آزاد که سقوط می کنم یادِ آغوش تو می اُفتم؛

چقدر کیف می دهد تو آمریکای من باشی، چقدر کیف می دهد تو قبله ی حاجاتِ من باشی

این حوالی همه خاطرِ خواهِ تواَند، این حوالی همه سرباز تواَند؛

""شوخی که می کنم دلم می گیرد

محمد آقا کجایی تا یک سیلی مردانه در گوش بنی صدر بخوابانی؟""

ساده کنم

جماعت آب دوغ خیاری می گویند:

معاویه سیاست داشت ولی علی (ع) عدالت؛

:

""ما با معاویه کار داریم""

خب ""من هم با معاویه کار دارم""

و اما بعد،

کشمش هایم را فروخته ام

تقلیل خراجم را نوشته ام

می گویند، دیه در ماه های حرام دو برابر می شود

سر جمع چُرتکه که بندازی معلوم می شود، کدام رُکنِ جلیله مقدس است؛

ساده کنم؛

نماز که می خوانم، بندگان را عبادت می کنم نه قادرِ مطلق را

نقد باید به بازار رفت ولی نسیه باید خرید

من با معاویه کار دارم، آیا شما معاویه را می شناسید؟

کاسه لیس

این دولتِ محترمِ اصلاح طلب، کشور را به دوران قبل از انقلاب پرت کرد؛

دقت کنید، پرت کرد

یعنی کاری کرد که حتی آمریکا هم قادر به انجامش نبود؛

دورانِ کاسه لیسی دیگر تمام است

یادی از کاسه لیس بزرگ ببخشید کبیر بکنیم

محمد رضا شاه ملقب به:

                               کاسه لیسِ کبیر

دنیا کمی آبِ خُنک می دهد، بعد که سر خوشت کرد، زهر هلاهلت می دهد

عجیب پرت شدیم، طاغوت زنده می شود، وزارتِ مَن درآوردی ورزش با غاصبان عکس یادگاری می گیرد

از صدقه سری برجام، مرگ بر آمریکا حذف شد؛

وارونه گشت، آرمان های انقلاب اسلامی ایران، عجیب پرت شدیم

همه ساکتند، روحت شاد اخوان ثالث

اینجا هنوز زمستان است

نه فتحی میسر شده و نه هلهله ای سر به آسمان کشیده

سرها در گریبان؛

اینجا هنوز زمستان است

آیا آنسوی دشتِ خداوندی هنوز زمستان است؟

با تواَم ای رهرو جاده های قدیم

آیا آنسوی دشتِ خداوندی هنوز هم زمستان است؟

پرتغال

چندتا پرتغال خرید؛

""فرنگی می خرد

مثل ما ایرانی ها نیست 

ما عادت داریم کیلویی بخریم

ولی او عادت داشت فرنگی خرید کند

یعنی چندتا، چندتا بخرد

عادت خوبیست

بله، ما هم باید چندتا، چندتا بخریم

یکی برای عروس، یکی برای داماد و یکی هم برای سرخرِ مجلس؛

کوچک که باشی عزیزتری، بزرگ که می شوی اگر دختر باشی لذیذتری و اگر پسر باشی بی عارتری،""

پرتغال ها را به مادرش داد

مادر هم گفت:

مادر جان برای هوویم پرتغال نخریدی؟

چت و توبه

از بختِ بدم هنوز خاطرخواهِ تم؛

عزیزم چرا این روزها چت روم پیدایت نمی شود

به خودم قول داده ام امروز از تو خواستگاری کنم.

حکایت من و رئیس جمهور، عاشقی بعد از چت است

توبه کن!

استغفرالله.

تمدن

این تراوشاتِ ذهنی من نیست

من یک انگلم؛

انگلِ اجتماع، بله انگلِ جامعه ی پیشرفته

تمدُّن دوستت دارم.

اُلاغ

به طرف گفته بودند با اُلاغ جمله بساز، گفت:

من یک الاغ در خانه دارم

به نظر شما منظور از الاغ در این جمله کیست و یا چیست؟

بخیه

من هپروتی ام!

کسی که اهل بخیه باشد، می داند جنس چیست

جادوگرِ درِ رحمت نیستم؛

دزد را دوست دارم، خدا را هم دوست دارم

من پلوی ام، امّا چرب دوست ندارم

گاهی سرآشپزِ محترم، سُس چاشنی مرغم می کند

من در رکابِ ابلیسم

برای آقای محترم، کفِ مجلسی می زنم

ستاره هایش را که چیدند رفت و در یک بقالی مشغول شد

خُب می گویند، خدا روزی رسان است

من می گویم، خدای من، دولت من است

دولت من گاز رسانی می کند، آب رسانی می کند، برق رسانی می کند، خلاصه، همه چیز رسانی می کند

اَجل مهلت تَفرُّج نمی دهد یعنی تا بخواهی نفسی چاق کنی باید  بروی؛

این خنده ها از شکم سیری نیست

همه چیز گران شده است

همه چیز، این آقایان محترم یا خائنند و یا جاهل؛

تنظیم مُناسباتِ بازاری کارِ یک شب است

ما اهل عمل نیستیم، اهلِ بخیه ایم، بخیه.

لال می شوم

حرف بزن!

من لال می شوم

شما حرف بزن!

من لال می شوم

شما حرف بزن!

چقدر حرف می زنی؟

سرم را خوردی، ساکت شو!

چشم!

من لال می شوم،

لال می شوم.


دروغ

کمی دروغ بگویم:

من آدمم.

مسافر

دلتان بسوزد!

من عازمِ آسمانم

آسمانِ اینجا همیشه ابریست

دلتان بسوزد!

من عازمِ آسمانم

آسمانِ آنجا همیشه آفتابیست.

مترسک

دلم برای ترکه ی معلم تنگ می شود؛

قدیم ها معلم همه چیز بود

پدر بود، مادر بود، برادر بود، همه چیز بود

امّا،

زمان گذشت،

اکنون معلم هیچ چیز نیست

نه دولت او را به رسمیت می شناسد و نه مردم  او را محترم می شمارند

من از آن روزی می ترسم که معلم، فقط مترسک سرِ جالیز باشد.


ما آدم ها

یک بار به من گفت، با پنیر جمله بسازم

من هم ساختم:

من پنیر می خورم

یک بار به من گفت، با آب جمله بسازم

من هم ساختم:

من آب می خورم

یک بار به من گفت، با هویج جمله بسازم

من هم ساختم:

من هویج می خورم

یک بار به من گفت، با پول جمله بسازم

من هم ساختم:

من پول می خورم

بله پول می خورم.

کمی حلوا

کجا برویم؟

من در قبرِ خرش قایم می شوم

تو کجا قایم می شوی؟

گول نخورید

من مونگول تشریف دارم

اراجیفم را به دل نگیرد

اینجا دختریست که پدرش را دیروز کفن کرد

و امروز مادرش را؛

خسته می شوم هوس خاک می کنم

پدر بیامرز کمی حلوا خیرات کن!

مجلس ما بی ریاست

آقای رئیس جمهور من دوستت دارم!

باید بگویم عاشقت هستم

عاشقت هستم

عاشقت هستم

عاشقت هستم

مادر یادت نرود برای سحری بیدارم کنی!

یادت نرود 

یادت نرود

آه از این شلم شوربایی که بار گذاشتند!

محمد شاه و دیوانه

در دستِ ساخت بود ولی است

است بلی است

بگذریم؛

دیشب خوابِ نادر شاهِ را می دیدم

مرا به جانشینی خودش انتخاب کرد

من هم طمع کردم، کُشتمش، شدم، محمد شاه

بگذریم؛

می گفتند بالا خانه اش را اجاره داده بود،

زنِ آدم طلاق بگیرد، بچه ی آدم بمیرد، پدر و مادر آدم نخواهند فرزندشان را ببینند و  مردم هم به آدم دهن کجی کنند.

من هم به جایَش بودم دیوانه می شدم

 یکی شاه می شود؛

یکی دیوانه می شود؛

این بار نمی گذرم، این بار نمی گذرم.

دُزد و آموزش

من می خواهم دزد شوم!

بدزدم؛

ولی نمی دانم چه را بدزدم؟

من می خواهم آموزشگاه بزنم

بزنم

ولی نمی دانم چه را آموزش دهم؟

نه، می دزدم

بیا!

می دزدم

بلی، می دزدم.

انتخابات

کمی خواب می چسبد

بخوابیم

می خوابیم

من روزِ انتخابات بیدار می شوم

تا آن روز، مزاحمِ اَفکارم نشوید!

شلغم

پدرش کارگر شرکت نفت بود

خودش خیاطی می کرد

مادرش بیوه شده بود

برادرش چند سال پیش به برلین رفته بود

من شلغم می فروختم که با هم آشنا شدیم

شاید زنم شود، شاید.

دانشگاه

امروز مردان و زنان وطن همگی برادر و خواهرند؛

به لطفِ فرهنگِ بی بخاری همه یا مهندسند و یا دکتر

می روند دانشگاه و می آیند

وطن هم دانشگاه می رود، وطن هم بی غیرت می شود

خسته که می شوم یادت می کنم

یادت می کنم؛

یادت هست روزی را که من و تو به زنان خانه دار گفتیم:

فرزند کمتر زندگی بهتر،

بلی عرضه نداشتیم معاش مردم را تأمین کنیم

شعارهای غربی دادیم

این شد:

وطن فقط هفتاد میلیون جمعیت دارد.

خیار، کلم و یار

برقصیم!

در شب عزا می رقصند

این جماعت با ابلیس هم محشور نمی شوند؛

زن با خیار و کلم سالاد درست می کرد

من با خیار و کلم معاونت در جرم می کردم

خوب که می شوم هوای یار شیداییم می کند،

من سالادیم.

آخرین نظرات
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث تر
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan