حاضری می خورد
این اواخر، برای فرار از غُصه هایش، به هر کس پا می داد
کارش از التماس گذشته بود
امروز، خاکسپاریش بود
پیرزنی داشت برایش نوحه می خواند:
"""دخترِ غُصه رفت از بینمون
سیلِ اَشک شُد چشمامون
خورشیدِ نگاش پَر کشید
عمرِ کوتاش چه زود سَر کشید"""
مردم هم،
الله اکبر
لا اله الا الله
می گفتند.
- جمعه ۲۶ آذر ۹۵