کلاس آخر

یک کلاس مانده است و آن آخرین نگاه خداوند است.

خران، خرها

عجب خر تو خریه؛

خر که باشی همه را خر فرض می کنی

ببخشید اینجا خران را داغ نمی کنند

اشتباه نوشتم، خرها را داغ نمی کنند

زندگی خریست که داغش کرده اند همین.

زاینده رود

خشکسالی در مسیر زاینده رود نیست

بلکه از افکار ماست

بخشکیم و بخشکانیم،

بشر با همه ی داراییش، چیزی به جز، یک فکر نخ نما شده نیست

تکاپوی این درستی و نادرستی خانمان برانداز است

هر چند بنیاد این خانه سست و نامعتبر است

ولی می توان عبرت نامه نوشت و خواند؛

ای که با هویجِ دیگران، مُربا درست می کنی، حواست به خرگوشِ دیگران هم هست؟

دزد، دزد بود

سال ها گذشت

بیا ای نورِ چشمان زهرا

اینجا همه خاکستریند

حرف از دل تنگ شد

من دلم تنگ می شود وقتی خورشید بدون تو ظهور می کند؛

آقای محترم خجالت بکش صفرهای یک ات تا عرش اَعلی رسید

این همه ستاره بس نبود

صندوق بیچارگان را چپو می کنی

خجالت بکش اُمید تمام مسلمانان جهان به توست

دلم تنگ می شود برای روزهای که دزد، دزد بود

دزد، مَرد بود مَرد.

سلحشور

کار و بارتان چیست؟

دروغ است با پوست

تبریک عرض می کنم

من سلحشورِ دروغ های راستَکیم.

هندوانه

سگ های اینجا با سگ های آنجا از یک نژادند؛

به هر حال باید نان را به نرخِ روز خورد

من خوشحال می شوم تو نانوایی می کنی

کوهِ اُحد یا تنگه ی کوهِ اُحد پاسبان می خواهد

می گوید، من می روم جهاد کنم

من هندوانه می خورم با کمی خیارشور.

ملخ

خطر می کنم و می گویم دوستت دارم

هویج را دوست دارم

خیار را هم دوست دارم

ماست را هم دوست دارم

من دوست دارم دوست داشته باشم خطرهای احتمالی را؛

اینجا همه یا عاشقند و یا معشوق.

ای پروانه، بال و پرت را من نسوزانده ام

بس کن!

این همه آدمِ بیکار داریم؛

توصیه می کنم ملخ بکُشیم همین.

پراید

خسته ام

خوابم می آید

ای کاش بخوابم و فردا بیدار شوم

عزیزم اینجا نامهربانان عاشق می شوند

کجای این عالم جولانگه توست؛

پراید را بهره ای می فروشم،

نگران نباش وطن تا وطن است من خریدارتم.

شتر

خاطره که می گویم خوشحال می شوم؛

بله خاطره بفروشیم شاید درِ رحمت بگشایند

این ریز بچگانِ بوتیماری تیرِ غیب رها می کنند

خلاص کنید شترِ عزا را.


سیاه

این آقایان و بانوانِ اصلاح طلب،

بگذریم،

کم مانده است بگویند، کاخِ سفیدمان سگ کم دارد

از این آقایان و بانوانِ برجامی بعید نیست

بگذریم،

من خوبم ولی عصای موسی را زغال کرده ام خودم را سیاه می کنم

سیاه شویم تا به شیطانِ بزرگ نزدیک شویم

آفرین حالا مرد شدی!

پدر!

من مرد بودم وقتی پدرم مُرد

بله وقتی پدرت مُرد، تو مرد بودی، مرد بودی.

پول پدرم

خوبم ولی کمی ناخوش احوالم؛

کشتیم را دیشب باده برده است

اینجا همه مسافرند

چه ابلیس باشی و چه انسان، باید بروی؛

توبه کنید برادران، پول های پدرتان را نخورید

هر چند من در خوردنِ پول های پدرم حریصم ولی توصیه می کنم نخورید.

آزادی

خدا بیامرزد رفتگان خاک را!

فاتحه که می خوانم،

یکی هم برای خودم می خوانم.

باید رفت؛

ولی چقدر خوب می شد که آدمی خوب برود.

مرغ، خروس

دل به دریا می زنم

عاشق می شوم

من ساحلِ هیچ دریایی نیستم؛

بازی با اَفکارِ دیگران درست نیست

شترم پایش لنگ است

مرغ می خرم تا خروس بزایم.

من

کسانی هستند که به خودشان شک می کنند

کسانی هستند که به دیگران شک می کنند

کسانی هستند که هم به خودشان شک می کنند و هم به دیگران؛

بگذریم،

باید رفت، من می روم شما بمانید

خدانگهدارتان باشد.

مشغول شدیم

پدرش که از جنگ برگشت، رفت و در یک کارخانه مشغول شد

مشغول شد به همین راحتی مشغول شد

من هم مشغول شدم

برادرم هم مشغول شد

خواهرش هم مشغول شد

پدرم هم مشغول شد

تا به خودمان آمدیم همگی مشغول شدیم

ولی عاقبت به خیر نشدیم.

پیاز

نامهربان که می شوی هوس حکومت کردن می کنم؛

ویارِ شبانه ام پیاز است

ترسم از شبیخونِ دشمن نیست

خودی مکافاتیست

بلی خودی مکافاتیست.

زندگی

گاوم زایید؛

زاییدن، شکمِ پُر می خواهد و پَر قو

آه می کشم

خدایا این زایمان را ختمِ به خیر کن

آمین یا رب العالمین!

زندگی، اَمان از این زندگی، زندگی.

چای باروتی

وقتی آمد تفنگش دستش بود

دقت شود تفنگ دستش نبود، تنفگش دستش بود

هیهاتِ من درآوردی خشابِ خالی نمی خواهد

گلندگدنِ این آتش، دشمن سوز است

البته بُرد میخانه ای می طلبد

من چای باروتی را ترجیچ می دهم

بسم الله!

برنجِ دولت

شک نکن می کُشمت؛

بلی مُرغت می شوم ولی زیرِ برنجِ دولتت نمی روم

بازی می کند آنکه دیروز بازی می کرد

بچه که بود می گفت، توپم کم باد است

پدرش بادش کرد، رفت دو سه سالی پرسه زد، آمد، گفت:

شک نکن می کُشمت.

دختر

سر راه به دختری برخوردم که با خدا شوخی می کرد

می گفت، خدایا مرا ببخش که زنم

و باز می گفت، خدایا مرا ببخش که دخترم

دختر این دو جمله را مدام تکرار می کرد ولی با یک تفاوت:

او جمله اول را با خنده می گفت و جمله دوم را در حالی که اشک می ریخت بر زبان جاری می ساخت.

سرگذشت آدمی عجیب است

خدایا مرا ببخش که آدمم.

پولِ خدا

من تو را دوست داشتم

خُب عاشقت شدم

رفتم بالای تیرِ چراغ برق تا خدا را بگیرم

اصلاحات به شیوه ی دولت:

من مانده ام کجا را می خواهند اصلاح کنند،

ریشه را یا ریش را؛

من بُزی دوست ندارم

بزبزقندی طریقه ی منگولی اختیار می کند یعنی استتارش در مغولستان است

آب باریکه ی دولت متأسفانه به خانه ی ما اِنشعاب ندارد

می گویند گازرسانی به مناطق محروم تمام است

من می گویم: پول خدا، پول خداست.

کچل

جنگِ خوش نشینی مبارک باد

کچل سیر می کنم

فاتحه ی قیام را خواندم

من خوبم

تو خوبی؟

نگاهم کن تا عاشقت شوم سر خرِ بساطِ شرک!

حکومت

با این تمدّن...

سلاحش بماند؛

پیروزی از محالات است

طریقه ی شعبده محکوم به فنا است

آری جزای عملِ خیر، دروغ است

تشر نمی زنم

نیشتر به حکومتِ پند ...

تا زاییدن، دو سه منزل عقبم

مُراد را با آبش غسل می کنم

عمد در کارم نیست

نماز که می خوانم روان خوانیم را تمرین می کنم

کوتاه باید پرید

ولی با اقتدار باید بُرید

اهل تقطیر نیستم، تبختُر می کنم یعنی گاهی تزکیه ی نفس می کنم

چوب خطم پُر است

نمی توان برای دهر چُرتکه انداخت

البته می توان کمی چُرت زد ولی...

 

 

 

رگ

تهمت نزن! 
من آدم خوبی هستم
فقط گاهی جفتک به خودی می زنم
چون رگ غیرتم ...
آخرین نظرات
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث تر
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan