کلاس آخر

یک کلاس مانده است و آن آخرین نگاه خداوند است.

گدا

رفتم خانه شان

از آنجا بلند شده بود

از همسایه ها سؤال کردم

نمی دانستند کجا رفته بود

چند سال گذاشت

تا اینکه گذرم برای کاری به بیمارستان خورد

دَمِ درِ بیمارستان،

گدایی بود؛

آشنا می زد

نزدیک تر رفتم

شناختمش

او هم مرا شناخت

سؤال کردم چرا گدا شدی؟

گفت:

بارالها!

تعجیل فرما

داستان تمام است

این بود و نبود اینقدر شنیدنی نیست.

سلام
هیچ وقت دوست ندارم.حرف رو دلم بماند.
حیف کفاره اش سرم میاد.ولی 
هرکس از ذن خود شد یارمن،از احوال من من نجست حال من

سلام
احسنت به نگاهتان
ممنونم.
سلام مطالب جالبی گذاشتین
https://sanayepress.com
سلام
ممنون.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
آخرین نظرات
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث تر
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan