یک پسر بود
عاشق یک دختر شد
چندتا گُل خرید
خواست به دختر بدهد
مادرش فهمید
گفت:
برای کی گُل گرفتی؟
پسر خواست طفره برود
مادر گفت تا نگویی، اجازه ی رفتن نداری!
پسر همه ی داستان را تعریف کرد
مادر به پسر گفت:
این گُل ها را به من بده و به جایش چندتا گُلِ مریم بخر!
پسر گفت:
چرا؟
مادر گفت:
خواهی فهمید.
- پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۷