برای بارِ اوّل که دیدمَش، دلم لرزید؛
بی اختیار به دنبالِ ردِّ پایَش رفتم،
"" بیشتر دلم لرزید؛ ""
قدم هایم را با قدم هایَش یکی کردم،
""" سایه اش شدم؛
نگاهی به من کرد، گفت:
من از سایه بیزارم. """
- دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۹۷
یک کلاس مانده است و آن آخرین نگاه خداوند است.
برای بارِ اوّل که دیدمَش، دلم لرزید؛
بی اختیار به دنبالِ ردِّ پایَش رفتم،
"" بیشتر دلم لرزید؛ ""
قدم هایم را با قدم هایَش یکی کردم،
""" سایه اش شدم؛
نگاهی به من کرد، گفت:
من از سایه بیزارم. """