می خواهم
چند صباحی با خدا قایم باشک بازی کنم؛
در زمان کودکی،
روزهای رمضان، یادش به خیر!
دوستم تعریف می کرد:
برادرش برای اینکه روزه اش را بخورد
می رفت داخل یک کُمد و آنجا روزه اش را می خورد
- به هوای خودش می خواست سرِ خدا شیره بمالد -
خوب گذشت،
بزرگ شدیم،
چه کُمدهای که نرفتیم
و چه روزه های که نخوردیم
ما آدم ها عجیب موجوداتی هستیم
همیشه با خدا شوخی می کنیم
سرِ چیزهای کوچک دوست داریم دروغ های بزرگ بگوییم
و چه زود دروغ هایمان را فراموش می کنیم.
- شنبه ۸ ارديبهشت ۹۷