کلاس آخر

یک کلاس مانده است و آن آخرین نگاه خداوند است.

قیام

 """ بوسه های عاشقانه ات باداباد

ببوسم دلِ ریش ریش فرهاد

بیستونم!

شیرینم گمشده در هیاهو

 تیشه های رزمَت کجایند،

بزم گنجه ناتمام است؛

""" من دیشب به خواب می دیدم خدا می خندید،

بر بامِ آسمان می رقصید """

تبسّم های کودکانه ام مرده اند

فرهاد ماند و بوسه های سنگی اش

فرهاد ماند و اشک های خونی اش. """

 

 """ بوسه های عاشقانه ات باداباد

ببوسم دلِ ریش ریشِ فرهاد

گویی به مرگ قیام می کند،

خسرو؛

به بینش جهان پیام می کند؛

آیا هنوز گرمی لب های مرا می شناسی؟

آیا هنوز میان سکوت قلبم،

نگاه خداوند را وقتی گفت:

بخوان می بینی؟ """

 

""" بوسه های عاشقانه ات باداباد

ببوسم دلِ ریش ریشِ فرهاد

مائیم و دل های کباب

مائیم و رسم آب و نان

مائیم و خداوند فرهاد

مائیم و ناله های زار

مائیم و رسم باداباد

مائیم و دل ریش ریش فرهاد. """

بی قافیه

امروز فیلم می دیدم

هری پاتر

نوحه هم گوش دادم

باسم کربلائی

یکی در انگلیس

یکی در عراق

و من،

در ایران؛

بارها سبک تر شده اند

گناه ها سنگین تر

- بداهه گویی فانتزی نود شبی است -

یکی بود، یکی نبود، نبود:

بال ها شکست؛

""" فرشته ی آرزو، کودکِ باربی است """

تکیه دادم به سقف؛

منشورِ نظم چرت می زد

یکی بانکوکی

یکی از دوشنبه گذشته بود

و غولِ چراغِ جادو میرپنج می زد

""" و من هندوانه به هیرمند زدم """

""" خاکسترِ نشینِ بوی کافورم

گردی اگر هست تکانده ام

بادی اگر هست شنیده ام

غزل گویی من، بی قافیه است """

ردیفِ شکسته

نیازی به مشّاطه ندارد

اینجا مدّعی فراوان است

""" سوت بزن

داورِ میدان های سخت! """

حریفی اگر هست،

منم

جام گردانِ خرابه های تاریخ

کاوشگرِ اقلیم های ناسوت

دلی اگر هست

مرده است

مردی اگر هست

مرده است

مرده است

مرده است.

قایق

""" 

هراسان از هر سو،

می رَمد

روزنِ اُمید،

بی شک

قایقی که ساخته ام

دیشب با باد رفته است.

 """

و عشق

""" و عشق چیست؟

حرفی ناگفته میان دو لب. """

یک قاب

و چه دلِ ریش ریشی دارد، عکاس از نیشخند ما؛

 لحظه ها در یک قاب خاطره می شوند

و دوربین همچنان یادگاری می گیرد؛

""" زندگی همچون سارقی پیر، تمام قاب های مرا ربوده است """

ای عکاسِ خاطره های شیرینم،

تو  را در کدامین خواب بجویم؟

 

پایان

افسانه می سُرایم:

""" در این جشن، من غزلخوان نیستم

قصیده ی بی طالعم نانوشته در خودم دفن می شود؛

و چه حسرت باید کشید!

گل های که در باغچه ی خانه ام کاشته ام، مرده اند.

و این پایان زندگی ست """

یک آه

کجا بروم

تمام شاعران توشه های خود را بستند و رفتند

من ماندم و یک آه

در بغل،

 همچون خاکسترِ مردگان که در دیاری غریب سوخته است.

قصه ها

بغض می کنم

نگاه به آسمان می کنم

""" دلم تنگ است """

من در کُنجی فراموش شده خواب می بینم:

""" آن قصه های عاشقانه کجا رفتند؟ """

گویی شیطان با صدایی خسته گوید:

رفتند، رفتند، رفتند ....

ترانه

خدا را شکر

یک خودکار دارم! 

ارثِ پدرم نیست

کاغذ هم دارم

این یکی هم ارثِ پدرم نیست

ولی تا دلتان بخواهد،

سادگی دارم؛

مطمئنم این یکی را از پدر به ارث برده ام

می خواهم، همین حالا، 

با سادگی پدرم، بنوسیم:

 """خانه ی عشقت آباد

ای ترانه ی غمگین من. """

دلقکِ پیر

امشب

به یادِ حافظ 

برون آی

ای طلعتِ فرخنده پی!

که نقشِ یارم در خیال آمد

آن جامِ زُجاجی در کفم نِه

که رغبتِ ایزدی به پیام آمد

""" عروسِ این دلقکِ پیر ناقه ی صالح نبوده و نیست

خیال دوست باید تا حل این مشکل نماید. """

شطرنج

عزیزم

کمی شطرنج با تو حال می دهد

دستِ خودم نیست

ماتِ رُخِ توام

""" در صحفه ی عشقِ تو تمام مهره هایم سوخت می شود. """

پریشانی

با توام

""" آیا یادت هست

آندم که نگاهم در نگاهت می شکفت

خورشیدِ وجودم در شرق دلت طلوع می کرد

و مغربِ دلم سرگشته ی ذرّاتِ ناپیدای زمان می ­شد؟ """

""" ای کاش تبسّمِ لب­ هایت را باور نمی­ کردم

و دروغ­ هایت را خیالی کودکانه­ می­ پنداشتم

و در گذر زندگی بوسه­ هایت را به نام عشق تعبیر نمی ­کردم! """

""" ای کاش خواب­ هایم در ناکجا آبادِ قبله­ گاهِ وجودم بسان زلف­ های تو پریشان نبودند! """

امّا چه کنم، تقدیر، نیایش­ های روزانه­ ام را با پریشانی تو گره زده است.

باران

باران،

"" این ذوقِ شاعرانه هم بیکار است ""

خواستم بنویسم:

باران می بارد؛

در این گرمای طاقت فرسا

خوزستان بارانش کُجا بود!

عزیزم!

دلم خوش است

تو گاه و بی گاه بارانی ام می کنی.

جنگ

به قولِ یزدی ها؛

""" من با او جنگ نداشتم

امّا جنگی آمده بود """

مُدام تکرار می کرد،

""" آمده ام حقم را بگیرم """

گفتم:

کدام حق؟

گفت:

آغوشِ تو.

به نامت

من نه رُستَمم

نه هرکول

نه پادشاهی از غرب

و نه اُسطوره ای از شرق

"" عشق من!

اگر تو باورم کنی

تمام جهان را به نامت فتح خواهم کرد. ""

نه عشقی، نه دختری

عزیزم

خنده هایم

مشروط شد به گریه هایم

چند صباحی،

از خانه ی عشقت جدا مانده ام

پگاهی چند گشتم و گشتم

باز به همان خانه باز گشتم

امّا

نه عشقی بود و نه دختری؛

فقط تنها در گوشه ی آن خانه،

ماده کلاغی بود

که داشت آدمیّت نشخوار می کرد.

مشق

عزیزم،

راستی

مشق هایم را نوشتم

""" اولین کلمه،

اسمِ تو بود. """

پنجره

کاشکی

از پنجره ی خانه تان

به کفِ خیابان نگاه می کردی!

من آن مورچه ام

که در سنگفرشِ آرزوهایت حقیر جلوه می کنم.

آیا

انقلاب ثانیه ها 

به گوشم آشناست

هجوم زمان به عمر من؛

من در کُنجی فراموش شده خواب می بینم

""" آیا آن غنچه ها را چیدم

آیا آن گُل ها را بویدم

""" آیا آن دوستی ها را دیدم؟

کجا نفس می کشد آن گیاهِ وحشی

که در ظلمتِ غم های من افسانه می سُراید؟

چه نابهنگام

.بارور شد نگاهِ عزیز برادر در سوگِ برادر

 

جزیره

تو در اِمتداد کُدام جنگ خودمختار شده ای؟

جزیره ای سرگردان،

در اُقیانوسِ ناآرام عشق؛

هر کشتی ای که به سویت روانه کرده ام

در گره ی پیشانی ات غرق می شود.

آدم خاکی

تو که راحت حرف هایت را می گویی

عاشقانه هایت را در گوشِ هر کس که بخواهی، می خوانی

من مشکل دارم!

مشکلم مادر زادیست؛

عزیزِ من!

قصه ی دو ناگفته در دلم غمباد می شود:

""" وقتی که مرا دیدی

و وقتی که مرا از یاد بُردی """

کجا می توانم

خاطرات مُرده ام را بیدار کنم؟

تو بگو!

کجا می توانم حرف های عاشقانه ات را بنویسم؟

عزیزم!

""" ذرّه ذرّه ی این آدمِ خاکی تشنه ی توست

بیا دوباره مرا ببین، شاید عاشقانه ای دیگر نوشتیم. """

آدم ها

از آدم ها،

دلم می گیرد

آنانی که با خنده هایت می خندند

و با گریه هایت می گریند

چقدر کمند!

خبر مهم

با سلام خدمت دوستان و خوانندگان محترم دروغ نوشت؛

   به استحضار می رساند در آینده ی نزدیک، تارنمای دروغ نوشت تغییر نام و آدرس خواهد داد.

غیرت

برای گفتنِ بعضی حرف ها باید صبر کرد؛

بستگی به حرف دارد؛

آدم اگر حرفِ امروز را نگوید و حرف دیروز و یا فردا را بگوید، ضرر کرده است؛

باید گفت و باید خوب گفت؛

من با کسی دوست نیستم و با کسی هم دشمن نیستم؛

""" من حزبِ کفِ پا هستم؛ """

مردم چه می داند حزب چیست و یا حکومت چیست؟

فکر کنم باید با جاروی همسایه پرید؛

شاید خجالت می کشد؛

آخر فیلم خدیجه و سمانه به دست مردم رسیده است؛

""" آقای مجلس کمی با خدا باش!

آش ماش، بیرون باش، مواظب خودت باش """

گاهی در خرید روزانه، مرد منشوری می شود، زن، قانونی؛

وقتی زندگی های مستقل باب شد، اصالت هم نایاب شد؛

حرف امروز را کسی نمی گوید، همه حقوق بگیر دولت اند می ترسند اخراجشان کنند؛

امان از این مال که فتنه است، حرف حق را می گویی، می گویند سیاست ندارد؛

""" باید سیاست بازی های غربی را به غرب بسپاریم، باید رییس جمهور بازی را به غرب بسپاریم؛ """

اینجا دلیست که دل تنگِ کربلاست؛

فیلم ساخته اند، در سینمای ابتذال پخش می کنند، عاشقانه های سگ بازی را؛

من گاهی با نمازم ریا می کنم تا ربا کنم، تجارتِ خوبی نیست؛

- وقتی نماینده ی ملّت، برای عکس گرفتن با زنِ نامحرم از خود بی خود است -

وقتی باکری نیست، وقتی زین الدین نیست، وقتی جهان آرا نیست، وقتی همت نیست، وقتی صیاد نیست، وقتی..

زندگی های تختِ خوابی، زندگی های لمسی، ننگ بر این زندگی که ما می کنیم

من قانعم به یک طلوعِ خورشید،

در دشتِ نینوا  زینب (س) را می بینم، جویای حالِ عباس است

غیرت را یک نام است و آن عباس است.

من یک بیکارم

امروز، روزِ تازه ای نبود؛

"" تقسیم روزی که بشود، معلوم می شود، چقدر کاسبم؛ ""

صبح را با نماز صبح آغاز کردم، واجب خواندم، شکر خدا قضا نشد،

سرِ کار نرفتم، با بیکاری میانه ی خوبی دارم

"" این روزها عمر آدمی چه زود می گذرد

نگران گذشته ام، نگران آینده و حالم زیاد تعریفی ندارد ""

کمی نهج البلاغه خواندم، کلمات قصار،

زهد چیست؟  ناتوان کیست؟ ناتوان تر کیست؟

ظهر شد، ناهار خوردم، نماز خواندم، فیلم دیدم و خوابیدم؛

عصر شد، گفتم بنویسم، نشد، گفتم شب بنویسم؛

"" بهشت را نمی توان دید تا جهنم هم راهی طولانی در پیش است؛

جهنم هم، از دیدنِ انسانِ عصرِ کنون وحشت می کند؛ ""

ایران به لطفِ مسئولانِ محترم، گوشه ای از خاکِ آمریکا شده است؛

این روزها، همه دیپلمات شده اند، دیپلماتِ بی دین،

من غروب که شد، نمازم را خواندم و دعای خیر کردم؛

به میهمانی رفتم، برگشتم و نوشتم:

دولت محترم من یک بیکارم

قبرس و مای بِیبی (my baby)

عزیزم قبرس آمد!

باورت کرده ام؛

من کودکِ درونم را شناخته ام؛

قیمت مای بِیبی (my baby) در بازار چقدر است؟

"" سالی که نکوست از بهارش پیداست؛ ""

بله وقتِ زایمان است.

اطلاعیه

با سلام خدمت مخاطبان محترم

وبلاگ کلاس آخر به نویسندگی بنده ی حقیر آغاز به فعالیت کرد

متشکرم.

http://kelaseakhar.blog.ir

لطیفه

یکی خواست لطیفه بگوید،

گفت:

""" یکی آمد و رد شد؛ """

زندگی یک لطیفه ی ساده است؛

به همین سادگی:

                   یکی آمد و رد شد.

پوچ

""" آدمِ گُم، همه چیز را گُم می کند؛ """

در دنیای کودکانه، یک روز با دوستان رفتیم هندوانه بدزدیم؛

حکایتِ این روزِ بشر است؛

گُم شد، تمام آرزوهای بشر گُم شد؛

بُغض می کنم، چرا زن گُم شد، چرا مرد گُم شد؟

 زن حرف مرد می گوید، مرد حرف زن می گوید؛

زنانه مردِ ما، دیگر با بالش و خواب جمله می بندد؛

""" گُم شد، تمام آرزوهای بشر گُم شد. """

 

 

خواننده

ارباب می گوید:

خدایا ما را بُکش!

""" در این طرب من خواننده ی مجلسی نیستم."""

فلسفه

جهان چیست؟

مُشتی خاک.

آخرین نظرات
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
پربیننده ترین مطالب
مطالب پربحث تر
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندها
Designed By Erfan Powered by Bayan